نورنیوز- گروه بین الملل: دیپلماسی در فضای سیاست بینالملل عموما ماهیت مبهم و برگشتپذیر دارد. ادبیات دونالد ترامپ در ارتباط با سازوکارهای تجارت با چین از فوریه تا 30 اکتبر 2025 ماهیت انتقادی داشت. ترامپ تلاش کرد تا از سیاست تهدید اقتصادی علیه چین استفاده کند و به این ترتیب درصدد برآمد تا شکل جدیدی از فشار تعرفهای را به عنوان چاشنی دیپلماسی اقتصادی اعمال نماید. ازجمله این اقدامات میتوان به تعرفه 20درصدی ترامپ بر «فنتانیل» اشاره داشت. مذاکرات «شی جینپینگ» رهبر چین با ترامپ در چارچوب «اجلاسیه سران سازمان همکاریهای اقتصادی آسیا و پاسیفیک» در پوسان کرهجنوبی برگزار شد. در این اجلاسیه بزرگترین رهبران اقتصادی شرق آسیا مذاکرات چندجانبه و دوجانبه خود با ترامپ را برای نیل به توافق بیشتر به انجام رساندند. اگرچه ترامپ دیدارهای دوجانبهای با برخی رهبران کشورهای منطقه در اندونزی و ژاپن نیز برگزار نمود، اما هدف اصلی ترامپ از سفر به شرق دور را میتوان شرکت در اجلاسیه سالیانه «اپِک» به عنوان یکی از بزرگترین نهادهای اقتصاد جهانی دانست.
1- بازیابی سیاست موازنه راهبردی و منطقهای چین و امریکا
ترامپ در زمره رهبران سیاسی محسوب میشود که معادله قدرت و ثروت را با یکدیگر پیوند میدهد. در نگرش دونالد ترامپ، همکاری با کشورهایی با جایگاه و منزلت اقتصادی میتواند مطلوبیت و اثربخشی بیشتری برای اقتصاد امریکا به وجود آورد. در سالهای دهه 1970 به بعد که اقتصاد امریکا با چالش بدهی روبهرو شد و رابطه برابری دلار امریکا با طلا ازبین رفت، زمینه برای چندجانبهگرایی اقتصادی امریکا با کشورهای پیرامونی به وجود آمد. در این دوران تاریخی، کیسینجر و نیکسون درصدد برآمدند تا زمینه ارتقای جایگاه اقتصادی چین را فراهم ساخته و از این طریق مانع از نزدیکی بیشتر اتحاد شوروی و چین به عنوان دو کشور سوسیالیستی نظام بینالملل شوند. همکاریهای چین و امریکا در شرایطی آغاز شد که ایالاتمتحده تا سال 1975 از شناسایی کشور چین کمونیست خودداری نموده و تایوان به عنوان نماینده چین در سازمان ملل، کرسی شورای امنیت را عهدهدار بود. در چنین شرایطی طبیعی به نظر میرسید که ناسیونالیسم چین، ماهیت ستیزهجویانه پیدا کرده و در نتیجه زمینه برای افزایش تضادهای چین و امریکا در اقتصاد و سیاست جهانی به وجود آید. کیسینجر و نیکسون «آموزه موازنه راهبردی» را در دستور کار قرار داده و از این طریق توانستند سطح همکاریهای اقتصادی چین با نظام سرمایهداری را به گونه تدریجی ارتقا دهند.
اگرچه چین از سال 1980 به بعد، موقعیت اقتصادی مطلوبی در سیاست و امنیت جهانی به دست آورد، اما همواره جهتگیری گسترش همکاریهای اقتصادی با ایالاتمتحده را در دستور کار خود قرار داده و به گونه تدریجی آن را ارتقا بخشیده است. رهبران چین به این موضوع واقف هستند که همکاریهای اقتصادی با ایالاتمتحده نه تنها مزیت نسبی آنان در سیاست و اقتصاد جهانی را ارتقا میدهد، بلکه موقعیت موثرتری در اقتصاد و سیاست جهانی به دست میآورند.
2- چین و تداوم سیاست ظهور آرام
آموزههای سیاسی و مبانی اندیشه اجتماعی چین براساس «آرای کنفوسیوس» شکل گرفته و این امر به معنای آن است که هر شهروند و کارگزاری میبایست سلسله مراتب قدرت در زندگی اجتماعی، ساخت داخلی و سیاست جهانی را در دستور کار قرار دهند. آموزههای اجتماعی چین یکی از عوامل بنیادین رشد اقتصادی پایانناپذیر آن کشور محسوب میشود. اگرچه رشد اقتصادی در درون خود نشانههایی از شکلگیری «الیگارشی مالی» را نیز به وجود میآورد، اما دولت چین درصدد برآمد تا برخی از چالشهای ناشی از رشد اقتصادی را نادیده انگارد. در چنین شرایطی، بخش قابلتوجهی از سرمایه تجاری و صنعتی چین نه تنها از کشور خارج نشد، بلکه زمینه سرمایهگذاریهای موثرتری را نیز به وجود آورد. مذاکرات ترامپ و شی جینپینگ را میتوان اولین دیدار آنان پس از سال 2019 دانست؛ مذاکراتی که آغازی مبهم و نتایجی امیدوارکننده در حوزه رشد همکاریهای اقتصادی چین و امریکا داشته است. مذاکرات ترامپ با رهبر چین بیانگر این واقعیت است که اگر کشوری جهتگیری اقتصادی را در دستور کار خود قرار دهد، طبیعی است که به نتایج مطلوبتری در حوزه سیاسی و سیاست خارجی نیز نایل میشود. واقعیت مذاکرات ترامپ با رهبران چین و روسیه بیانگر آن است که توافق با رقیب در حوزههای اقتصادی و در مقایسه با موضوعات سیاسی، امنیتی و راهبردی برای ایالاتمتحده امکانپذیر و مطلوبتر خواهد بود.
3- عملگرایی ترامپ و موازنهگرایی شی جینپینگ در پوسان
ترامپ در زمره آن گروه از رهبران سیاسی پراگماتیست امریکا محسوب میشود که در روند مناظرات انتخابات ریاستجمهوری 2016، از همکاریهای چین و امریکا انتقاد به عمل آورد، درحالی که شرکتهای ساختمانی ترامپ بخش قابلتوجهی از سازههای فولادی خود را از چین وارد نموده و این امر منجر به تناقض گفتاری و رفتاری ترامپ میشد. مذاکرات 30 اکتبر 2025 ترامپ با رهبر چین بیانگر این واقعیت است که نامبرده اگرچه از ادبیات انتقادی برای ایجاد جو رسانهای و مخدوشسازی افکار عمومی نسبت به فرد یا گروه خاصی بهره میگیرد، اما تلاش دارد تا واقعیت سیاست بینالملل را درک نموده و از این طریق به مازاد قابلتوجهی برای اقتصاد سیاسی و اجتماعی امریکا نایل شود. نکته قابل توجه آن است که در روند مذاکرات رهبران سیاسی چین و امریکا هیچ صحبتی درباره آینده سیاسی تایوان به انجام نرسید. این امر نشان میدهد که موضوعات اقتصادی و ضرورتهای راهبردی امریکا در عرصه سیاست جهانی، مطلوبیت بیشتری در مقایسه با چالشهای منطقهای دارد. ترامپ همچنین وقتی در ارتباط با جنگ اوکراین مورد پرسش قرار گرفت، حمایت ضمنی خود از اوکراین و کشورهای اتحادیه اروپا را مطرح نموده، اما به این موضوع اشاره داشت که ما در برخی مواقع باید به کشورها فرصت بدهیم تا آنان به جنگ خود ادامه دهند. بیان چنین رویکردی در اندیشه ترامپ، مشابهت بسیار زیادی با مدل مدیریت بحران «جورج الکساندر» دارد. الکساندر به این موضوع اشاره داشت که قدرتهای بزرگ عموما خود را زودهنگام درگیر بحرانهای منطقهای ننموده و ترجیح میدهند که زمینه برای «تغییر در موازنه قدرت» به وجود آید. در نگاه الکساندر، هرگاه جنگهای محدود منطقهای ایجاد شود، بخشی از انرژی و پتانسیل قدرت بازیگران کاهش یافته و درنتیجه از آمادگی بیشتری برای پذیرش جنگ در آینده برخوردارند.
4- همکاریهای متوازن اقتصادی و کاهش متقابل تعرفهها
واقعیتهای موجود روابط امریکا و چین بیانگر این موضوع است که همکاریهای اقتصادی و راهبردی دو کشور در آینده ادامه خواهد یافت. جهتگیری سیاسی و الگوی رفتار عمومی چین معطوف به ارتقای قابلیتهای اقتصادی و بهینهسازی فناوریهای نوظهور است. سیاست در چین عموما ماهیت مرحلهای داشته و کارگزاران سیاسی تلاش مینمایند تا به اهداف سیاسی خود به گونه مرحلهای نایل شوند. در چنین شرایطی، طبیعی به نظر میرسد که برخلاف انگاره برخی پژوهشگران و تحلیلگران راهبردی امریکا همانند «گراهام آلیسون»، نشانههای کنش همکاریجویانه در روابط چین و امریکا بیشتر و اثربخشتر از عرصههای منازعه و جدال در حوزه تعرفه و کریدور باشد.
اگرچه ترامپ سطح همکاریهای امریکا و چین را ارتقا داد، اما در عین حال به دولت هند این فرصت را داد که فعالیتهای اقتصادی خود با ایران را افزایش دهند. آنچه که به عنوان تمدید همکاریهای اقتصادی هند و ایران در بندر چابهار از آن یاد میشود را میتوان به منزله شکل جدیدی از «موازنه اقتصادی منطقهای» دانست که مزایای آن متوجه دولتهای رقیب امریکا، چین، هند و حتی ایران میشود. ترامپ تلاش دارد تا این واقعیت را منعکس سازد که جنگ و همکاریهای اقتصادی دو روی یک سکه بوده و در برخی شرایط تاریخی، میتوان گزینههای متفاوتی را برای صلحسازی، امنیت، رشد اقتصادی و مازاد راهبردی بیشتر در دستور کار قرار داد. رهبران چین و امریکا همچنین توافق نمودند که مذاکرات تجاری ماهیت مرحلهای داشته و هر سال درباره روندهای آینده تبادل نظر شود. توافق اقتصادی به مدت یک سال بیانگر آن است که کشورها میبایست در چنین فرآیندی از سازوکارهای کنش متقابل همکاریجویانه بهره گرفته و از این طریق به مازاد اقتصاد بیشتری در فضای سیاست جهانی نایل شوند. چین و امریکا در روند دیدار رهبران سیاسی خود تلاش نمودند تا همکاریهای اقتصادی را محور اصلی کنش ارتباطی قرار داده و از این طریق به مازاد سیاسی و راهبردی قابلتوجهی نایل شوند.
نتیجه
الگوی کنش رفتاری قدرتهای بزرگ عموما مبتنی بر نشانههایی از «همکاری»، «رقابت» و «تعارض» خواهد بود. بهکارگیری هر گزینه را میتوان به عنوان موضوعی مرحلهای دانست که تابعی از ضرورتهای عمومی سیاست منطقهای و اهداف جهانی خواهد بود. چین و امریکا در دوران ریاستجمهوری دونالد ترامپ، مراحل پر فراز و نشیبی را سپری کردند. چین درصدد برآمد تا از سازوکارهای «کنش متقابل» در حوزههای اقتصادی، نظامی و امنیتی استفاده نماید. چنین نشانهای را میتوان در ارتباط با صادرات مجدد «خاکهای کمیاب» چین به امریکا دانست که حاوی مواد و عناصر ویژه ازجمله «لتیوم» میباشد. در روند مذاکرات دونالد ترامپ ترجیح داد تا از سازوکارهای کنش هیجانی بهره گرفته و به نوعی رهبر چین را نیز در فضا و شرایطی قرار دهد که مبتنی بر نشانههایی از کنش متقابل باشد. رهبر چین سیاست کنش همکاریجویانه آرام را در دستور کار قرار داد. کنش رهبر چین بیانگر این موضوع است که آنان تمایلی به تغییر سریع در الگوی کنش سیاسی و اقتصادی خود ندارند. رفتار چینیها عموما ماهیت مرحلهای داشته و عموما از سیاست کنش هیجانی بهره کمتری میگیرند. نتایج حاصل از مذاکره به گونهای مطلوب بود که ترامپ برخلاف همیشه از ادبیات انتقادی بهره نگرفت و مذاکرات را بسیار سازنده دانست. مذاکرات سازنده میتواند زمینه همکاریهای موثر در آینده را به وجود آورد. مذاکرات پوسان نشان داد که جهتگیری سیاست خارجی چین، ماهیت اقتصادی داشته و رهبران سیاسی این کشور تمایل چندانی برای ایفای نقش گریز از مرکز در سیاست جهانی نخواهند داشت. هرگونه کنش راهبردی چین با حوزه پیرامونی مبتنی بر موازنهگرایی، چندجانبهگرایی، همکاریهای سازنده و گریز از ساز و کارهای پرتنش در عرصه سیاست بینالملل میباشد. در چنین شرایطی، ترامپ ناچار بود تا واقعیتهای جدید چین در عرصه اقتصاد، سیاست منطقهای و همکاریهای چندجانبه را بپذیرد و از آن به عنوان مذاکرات اثربخش با نتایج عالی یاد کند؛ نتایجی که به گونه اجتنابناپذیر منافع اقتصادی و راهبردی چین و امریکا را در وضعیت متوازن به همراه داشته و از سوی دیگر، مانع از هرگونه تنش سیاسی زودهنگام در آینده خواهد شد.
استاد دانشگاه تهران
اعتماد